السلام علیک یا فاطمه یا قرة عین الرسول یا سیدتنا و مولاتنا انا توجهنا واستشفعنا و توسلنا بک الی الله و قدمناک بین یدی حاجاتنا (آی دل شکستهها) یا وجیهة عندالله اشفعی لنا عندالله
ای ز دست و سینه و بازوی تو حیدر، خجل
هم غلاف تیغ، هم مسمارِ در، هم در، خجل
با غروب آفتاب طلعت نورانیات
گشتهام سر تا قدم از روی پیغمبر، خجل
هم صدف بشكست، هم دردانهات از دست رفت{
سوختم بهر صدف، گردیدم از گوهر، خجل
همسرم را پیش چشم دخترم زینب زدند
*(خیلی سخته، مردی از خانوادش خجالت بکشه، اونروز نیاره)
همسرم را پیش چشم دخترم زینب زدند
مُردم از بس گشتم از آن نازنین دختر، خجل
علی هر وقت به فاطمه اش نگاه میکرد شرمنده میشد.
شرمنده ام بی بی جان بین در و دیوار بودی علی نتونست برات کاری کنه.
تو بین خونه سیلی به صورتش زدند علی کاری از دستش بر نیومد.
هر وقت نگاه به دخترش زینب میکرد گویا سر پایین می انداخت، شرمنده ام زینبم.
جلو چشمت به مادرت زدند کاری از دست بابات بر نیومد
گاه گاهی مَرد خجلت میكشد از همسرش
مثل من، هرگز نگردد مردی از همسر، خجل
(کسی مثل من از زهرا خجالت زده نشد)
همسرم با چادر خاكی به خانه باز گشت
از حسن گردیدهام تا دامن محشر، خجل
وقتی فاطمه با چادر خاکیش اومد خونه فهمیدم تو کوچه اون نامرد جلو چشم حسنم با دست به زهرا…
خواست زینب را بغل گیرد ولی ممكن نشد
مادر از دختر خجل شد، دختر از مادر، خجل
هرکاری میکنه انگار نمیتونه دستاشو بالا بیاره موهای زینبش رو شونه بزنه آخه نامرد تو کوچه اینقدر به بازوی مادر فاطمه…
آخ زهرا… آخ مظلومه؛
هی زهرا خجالت میکشه از زینب، شرمنده ام نمیتونم موهاتُ شونه کنم
باغ را آتش زدند و مثل من هرگز نشد
باغبان از غنچه و از لالهی پرپر، خجل
امشب میخوام بگم انگار شرمندگی هم ارثی شده تو خاندان فاطمه و علی؛
علی در مدینه از زهرا همسرش خجالت زده بود،
حسینش هم کربلا…
کجا خجالت کشید حضرت اباعبدالله؟
وقتی حرمله رو گرفتند، مختار گفت حرمله جایی بود دلت آتیش بگیره؟ جایی بود دلت بسوزه،
گفت مختار یه جا خیلی دلم برا حسین سوخت،
حرمله ای که قسی القلبه،
کجا؟
گفت اون لحظه ای که اصغر حسین رو پرپر دیدم،
تیر سه شعبه به حلقوم اصغر زدم،
حسین قنداقه ی خونین اصغر رو برداشت و خواست به خیمه برگرده،
اما یه قدم میرفت به سمت خیمهها یه چند قدم دورتر میشد دوباره برمیگشت،
فهمیدم روی برگشتن به خیمه رو نداره؛
چرا؟
آخه تاب و تحمل نداره خجالت میکشه چطور جواب رباب مادر اصغر رو بده!
مقاتل نوشته اند ابی عبدالله قنداقهی علی اصغر رو زیر عبا گذاشت،
آروم آروم رفت پشت خیمهها قنداقه رو زمین گذاشت،
داشت یه قبر برا اصغر درست میکرد
یه وقت صدا نالهها بلند شد
حسین مادر داغ دیده داره اصغر،
بزار برا بار آخر اصغر رو ببینه.
آخ، رباب از راه رسید انگار قنداقه ی اصغر رو روی پا گذاشت
ای اصغر صغیر من لای لای لای
طفل نخورده شیر من لای لای لای
الا لعنة الله علی قوم الظالمین و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون
رثاء | پایگاه متن روضه و مرثیه |