روضه دیر راهب (حجت الاسلام سید مهدی طاهری)

بازدید: 49 بازدید

السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح اللتی حلت بفنائک
علیک منی سلام الله ابدا ما بقیت و بقی اللیل و النهار و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین

این حسین کیست که عالم همه دیوانه‌ی اوست
این چه شمعی است که جان‌ها همه پروانه‌ی اوست

فکر نکنیم فقط امام حسین من و تو رو داره که عاشقشیم، نه!
تو این عالم یهودی‌ها، مسیحی‌ها هستند که دلباخته‌ی حسینن، نکنه من از قافله عقب بمونم
امام حسین یه عاشق داره، یه مسیحیِ، راهب مسیحی
میگه نگاه کردم، دیدم یه کاروانی داره نزدیک دِیر میشه
خدای من، تا نزدیک شدن دیدم یه سری روی نیزه مثل ماه داره می‌درخشه

دید از دور مسیحا نفسی می‌آید
دید با قافله فریاد رسی می‌آید

صحنه‌ای دید در آن قافله اما جانکاه
بر سر نیزه سری دید، سری همچون ماه

این سر کیست که اینقدر تماشا دارد

(هرچی نگاه به این سر می‌کرد سیر نمیشد،
مثل شما، هرچی تو مجلس امام حسین میای سیر نمیشی،
بازم دلت میخواد یه روضه دیگه یک مجلس دیگه)

این سر کیست که اینقدر تماشا دارد
صوت داوودی و انفاس مسیحا دارد

گرچه این شیوه‌ی رندان بلاکش باشد
حیف از این زلف که بر نیزه مُشَوَّش باشد

حیف سر تو بالا نیزه‌هاست، من که تو رو نمیشناسم
اما اینقدر مهرت به دلم نشسته
چرا سر تو بالای نیزه‌ها؟!
نیمه شب شد…
یه وقت راهب صدایی شنید، صدا مناجات، تسبیح خدا به گوشش رسید
همین که نگاه کرد دید از داخل صندوقی که کنار دیوار گذاشته
یه نوری به سمت آسمان میره
ملائکه دسته دسته دارن میان پایین سلام میدن

السلامُ علیک یابنَ رسولِ الله
السلام علیک یا اباعبدالله

طاقت نیاوُرد
از معبد بیرون اومد
گفت بزرگ لشکر کیه؟
همه اشاره به خولیِ ملعون کردن
سوال کرد: این سر، سر کیه داخل صندوقچه؟
گفت سر، سر حسین فاطمه است، فاطمه دختر پیغمبرمونه
این راهب مسیحی اینقَدَر ناراحت شد، اگه نوه‌ی عیسی مسیح پیغمبر ما باشه این رقمی احترامش می‌کنیم
 رو سرمون جا میدیم، شما پسر فاطمه دختر پیغمبر رو سرش بریدید، تو صندوقچه، به نیزه زدید
وای، یه مبلغ داد
اجازه بدید یه امشبی این سر، مهمون من باشه

بمیرم، سرُ آوُرد داخل معبد، گذاشت رو زمین
شروع کرد با گلاب این سر شستن
شروع کرد با سرِ بریده حرف زدن
آقا میشه خودتونُ معرفی کنین؟ جواب نیومد

یارَبِّ بِحَقِّ عیسی تَامُرُ هذا الرَّاسَ بِالتَّکَلُّمِ مِنّی، خدا به این سر بگو با من حرف بزنه به حق عیسی مسیح.
یه وقت دیدن سر
این لب‌های خیزران خورده شروع کرد به حرف زدن

أنَا ابنُ مُحَمَّدٍ المُصطَفى
وأنَا ابنُ عَلِيٍّ المُرتَضى
وأنَا ابنُ فاطِمَةَ الزَّهراءِ
وأنَا المَقتولُ بِكَربَلاءَ
نَا المَظلومُ، أنَا العَطشانُ

دیگه ساکت شد

این دیر راهبی طاقت نیاوُرد، سر برداشت به سینه گذاشت
یه وقت دیدن صورت به صورت ابی عبدالله

صورتش را به روی صورت خونین حسین
و مُشَرَّف شد از آن لحظه به آیین حسین

آخ بمیرم، آی دلسخوتگان کربلا

اینجا یه عاشق بود سر حسینُ به سینه گذاشت
صورت رو صورت حسین گذاشت

یه عاشق دیگه می‌شناسم تو خرابه ی شام تا سر باباشُ آوُردن
فَرَفَعَتهُ مِن الطَّشت برداشت این سرُ، رو دامن گذاشت
صورت آورد رو صورت بابا
وَضَعَتْ فَمَهَا عَلَی فَمِهِ الشَّرِیفِ وَبَکَتْ بُکَاءً شَدِیدا
اونقدر گریه کرد رقیه
حَتّی غُشیَ عَلَیها
دیدن دیگه صدا نازدانه‌ی حسین نمیاد
بی بی زینب جلو اومد
عمه عمه، رقیه حرف بزن با بابات
هرچی میخوای درد دل بکنی عمه جان رقیه جان حرف بزن

فَلَمّا حَرَّكوها فإذا بِها قَد فارَقَت روحُهَا الدُّنيا 
یه وقت یه تکون داد سه ساله دید سر یکطرف رقیه یکطرف

حسین جان حسین جان

از زندگی بدون تو سیر شدم بابا
بعد از تو پدرم، اسیر زنجیر شدم

حق داری اگر رقیه را نشناسی
در کودکی‌ام ز داغ تو پیر شدم